بالاخره در تماسی که داشتیم چهارشنبه ظهر با مادر راه افتادیم با قطار ذهن من بسیار مشغول بود که چه بگویم و چگونه که درست متوجه حرفهایم بشوند
شب رسیدیم و مجید و مادرش (برادرم و زن ذوم بدرم) بدنبالمان آمدند تا نیمهای شب با هم حرف زدیم صبح من رفتم ثبت احوال تا نغصهای شناسنامه امرا حل کنم نشد
گل سفارش دادیم و بعد از نماز به منزل خانواده دختر خانم رفتیم با مادرم در نگاه اول من نتوانستم درست تشخیص بدهم شخص مورد نظر کیست (دختر دایم و همسرشون که دایی دختر خانم هستند بدنبال ما آمدند)
از خانواده بسیار خوشم آمد خونگرم و صمیمی کمی که نشستیم پدر دختر خانم آمدند و بعد از کمی صحبت با اجازه گرفتن از ایشان من راهی اتاق گفتگو شدم
معیارهایم را
خانواده
اعتقادات
روابط اجتماعی
و...
کزینه اول درست درامد و کزینه دوم صحبتهای زیادی شد بخصوص حجاب که من خیلی نظرم روی آن بود
صحبتهای زیادی بین ما رد بدل شد درمورد شغلم که ایشان قبول کردند و وضع درامدی و ....
اینقدر صحبتهای ما طول کشید که بقیه بتنگ آمدند و من گفتم تا هر زمانی که لازم میدانید فکر کنید و از اتاق بیرون آمدم چون از نظر خودم تایید شده بود خداحافظی کردیم و به سمت خانه رفتیم به دختر داییم گفتم که قراری بگزارید در خانه خودتان گفتند باشه
ادامه در مطلب آیتده
.: Weblog Themes By Pichak :.